آیا زنان میتوانند پستهای سیاسی و اجرایی داشته باشند؟
الف- هیچ دلیل شرعی بر ممنوعیت واگذاری پستهای سیاسی و اجرایی از جمله وزارت و قضاوت برای زنان وجود ندارد.
ب- مخالفین، ریاست یا وکالت زنان را از باب ولایت آنان برمردان میدانند و اینرا به دلیل آیهی "الرجال قوامون علی النساء ... الآیه" ممنوع شمردهاند حال آنکه آیه مربوط به محدوده زندگی خانوادگی است و هیچ دلیلی بر تسری آن در حوزههای دیگر وجود ندارد.
ج- با توجه به اینکه جمعیت زنان در مناصب بالای سیاسی و اجرایی کمتر از مردان در دولتها و مجالس قانونگزاری است عملا ً مصداق ریاست زنان بر مردان در این مسئله صادق نیست. زیرا اداره این دو قوه به صورت اکثریت و اقلیت عددی است.
د- آیه 288 بقره برای زنان و مردان حقوق متقابلی قائل است و سیره ومحتوی و مضمون فقه پویای اسلامی بر این مسئولیت صحه گذاشته است تا جاییکه بعضی از فقهاء جواز قضاوت و مرجعیت اجتهادی و صدور فتواء و روایت حدیث و امثال آنرا برای زنان جائز شمردهاند. شاید ممنوعیتی که مد نظر بعضی از فقهاء بوده درخصوص ولایت عظمی زنان بر مردان مثل رهبری نظام اسلامی باشد و گرنه مناصبی مانند عضویت مجلس شورا و یا خبرگان - دولت – وکالت و قضاوت – و امثال آن، جائز است.
ه- وظایف نمایندگان مجلس علاوه بر قانونگذاری، نظارت و استیضاح قوه اجرائیه نیز هست که این دو وظیفه کمتر از مدیریت اجرایی نیست ولی نسبت به آن هیچ حساسیتی نیست پس چرا نسبت به مناصب دیگر اینهمه حساسیت وجود دارد؟ آیه 71 سوره توبه مردان و زنان مؤمن را به صورت مساوی صاحب ولایت دانسته که امر به معروف و نهی از منکر میکنند.
و- در سیره رسول (ص) و متشرعه زنان در بعضی از مسائل اجتماعی و سیاسی مورد مشورت قرار گرفته اند و نصیحت پیشوایان و عامه مردم و حق اظهار رأی و مشورت از دیدگاه اسلامی اختصاصی نیست و نه تنها حق هر شهروند امت اسلامی است بلکه از جمله تکالیف مسلمانی است.
ز- نقش زمان و مکان در اجتهاد فقهی لازم می نماید که جعرافیای فقه را با تعریفی جدید از موضوع و حکم مورد بازبینی قرار گیرد. حضور زنان در جامعه امری واقعی و از مستحدثات جامعه جدید است که می بایست در فتوی دادن مد نظر قرار گیرد. بسیاری از زنان در مناصب مدیریتی آموزشی و اداری و پزشکی و حتی شرکتهای اقتصادی حضور دارند که نمیتوان آنرا نادیده گرفت.
ح- حضور زنان در مناصب اداری و آموزشی و سیاسی به اندازه مردان نیست. آمار بانوان مدیر در سطح بالای اجرایی – سیاسی و اقتصادی در تمامی جوامع پیشرفته و دموکرات نسبت به مردان کمتر است و در بعضی از جوامع اسلامی این میزان بسیار کمتر است دلائل آن جامعه شناختی و فرهنگی است و هیچ ارتباطی به ساختار جسمی یا عقلانی و هوش زنان ندارد. جامعه مذکر فرصت کسب مهارتهای مورد لزوم برای زنان را فراهم نکرده است.
ط- انتخاب زنان برای پستهای پیشنهادی باید براساس شایستگی و تواناییهای علمی و مهارتهای اجرایی آنان باشد و با وظیفه تربیتی و عاطفی آنان در تعارض نباشد، اما امکان انتخاب باید برای آنان فراهم باشد.
داستان ملکه سباء در قرآن نمونهای از مدیریت زنانه است که مردان و جنگجویان و ارباب قدرت و ثروت حق حاکمیت خود را آزادانه در اختیار وی نهاده بودند. زنان باید راجع به انتخاب اولویتهای زندگی با مشورت با همسران خود و درک شرایط و جغرافیای زندگی مدرن تصمیمگیری کنند.
ی- هیچ انسانی معتقد نیست حکومت تاچر در انگلیس یا حسینه واجد در بنگلادش یا ایندیرا گاندی درهند یا خانم مرکل در آلمان و امثال اینها حکومت یک نفر بر جامعه تحت فرمانشان است که شبهه ولایت زنان بر مردان ایجاد شود، اصولا ً دوران حکومت فردی و استبدادی به پایان راه خود رسیده است. اماشرائط جامعه ماحرفهای خودراداردکه باید به آن توجه شود.
خواجهنصیرالدین طوسی متوفی به سال 672 هجری قمری، ریاضیدان، فیلسوف، وزیر هلاگوی مغول شاهد و مؤثر در سقوط بغداد و نابودی پنج قرن خلافت عباسیان است.
وی در کسوت معلم اخلاق عصر خویش کتابی به نام "اخلاق ناصری" به رشته تحریر در آورده است. خواجه بر این کتاب دو مقدمه نگاشته است، یکی در سال 633 ه.ق به هنگام تألیف آن زمانیکه در "قهستان نزد اسماعیلیان" بهسر میبرده است، که به "مقدمه قدیم اخلاق ناصری" معروف است. نام کتاب را نیز به اعتبار "ناصرالدین" ابوالفتح ابی منصور حاکم اسماعیلی قهستان اخلاق ناصری نامیده است.
سی و یک سال بعد که حکومت "الموتیان" اسماعیلی مذهب به افول میگراید و بساط آنان به دست "مغول" برچیده میشود و خواجهنصیرالدین به وزارت هلاگوخان مغول منسوب میشود. مقدمه دوم یا مقدمه تازهای بر اخلاق ناصری مینویسد و یکسره قلم بطلان بر گفتههای خود در مقدمه پیشین میکشد و آن مقدمه را دروغی مصلحتآمیز و بر سبیل اضطرارمعرفی میکندو به تعریف از پادشاه جدید میپردازد. درواقع خواجهنصیرالدین که در دربار هلاگوخان به وزارت رسیده است و سیاست آنان را برخلاف اسماعیلیان مییابد مقدمه دوم را در حکم توبهنامه بر کتاب اخلاق ناصری مینگارد. سؤالی که بیپاسخ میماند این است که اگر ایشان بنا بر گفته خود در مقدمه دوم در حکومت اسماعیلی مذهب قهستان بر سبیل اضطرار برخلاف عقیده و طریقه اهل شریعت و سنت برای استخلاص نفس و رهایی خویش موافق آنان مقدمه را نوشته است؛ آیا در زمان هلاگوی مغول کافر غیر مسلمان آنچه به عنوان توبهنامه یعنی مقدمه جدید به رشته تحریر درآورده است از روی اختیار و بر طریقه شریعت و سنت است؟ یا در شرایط جدید نیز اضطرارا ً قلم بهدست گرفته و برای حفظ جان و مال خود مقدمه جدید را تحریر کرده است؟
اصولا ً چرا دانشمندان و روشنفکران و علماء و بزرگان مملکت ما همیشه میبایست بر سبیل اضطرار و در حالت تقیه و پنهانکاری و خودسانسوری زندگی کنند و در همین شرایط بگویند و بنویسند تا جاییکه با وجود حرمت و زشتی دروغ جناب حجة الاسلام امام غزالی در کیمیای سعادت پس از اثبات حرمت دروغ فتوی به وجوب دروغ دهد و به اصطلاح دروغ مصلحتآمیز را از راست فتنهانگیز برتر بشمارد و بنا بر مصلحت هرجا لازم باشد جواز دروغگویی صادر کرده است. غزالی علت دروغ واجب را دفع شر و جلب خیر میشمارد و معیار تشخیص آن بر انصاف هر فرد و تشخیص مصلحت بیان میکند، که عملا ً میتواند مرز دروغ و راست را کمرنگ و بیاثر سازد.
وی روائی دروغ در برابر راستی را به روائی مردارخواری به هنگام گرسنگی برای حفظ جان میشمارد. یا سعدی روشنفکر شیرازی در کتاب گلستان میگوید "دروغی مصلحتآمیز به که راستی فتنهانگیز" یا همین خواجهنصیرالدین طوسی که مورد حرمت علماء ماست اینگونه توبهنامه بنویسد،و تاریخ مالامال و مشحون از این موارد است و در هر عصری و در میان هر نسلی شواهد فراوانی میتوان یافت. آیا اینهمه نشانه وجود خفقان و اضطرار و فقدان سلامت و عدالت در روابط انسانی یک عصر نیست و اگر قرار است بر علماء و روشنفکرانمان به دلیل فتواهای اینچنینی خرده بگیریم نمیبایست نظامی را مردود بشماریم که به جای برقراری ایمنی و آزادی با استقرار حکومت وحشت روابط انسانها را در برابر یکدیگر به روابط گرگ و میش تنزل داده و همه را مسخ کرده است و برخلاف صدر اسلام و عصر خلفای راشدین که نقد حاکمیت نه یک حق بلکه تکلیف بوده است مسلمانان را در شرایط اضطرار و خفقان کشنده وروابط ظالمانه استبدادی قرارداده است . کتاب اخلاق ناصری در واقع مانیفست و مرامنامهای برای زندگی در عصر استبداد خشن است که روابط انسانها بر پایه اضطرار است تا اختیار و قدرت سیاسی اول و آخر، ظاهر و باطن، مقدمه و مؤخره و همه چیز است.
فضل پنجم از مقاله سوم کتاب تحت عنوان "در سیاست خدم و آداب اتباع ملوک" آئینه تمامنمای فرهنگ و اخلاق استبدادی است و آموزش افراد به تمکین بیچون و چرا در برابر قدرت مطلقه استبدادی و همسازی با آن و پرهیز از درگیری با خودکامگان و تشویق چاپلوسی و در نتیجه رشد انسانهای دوزیست! منافق دارای شخصیتهای دوپاره و از هم گسسته است.
خواجهنصیرالدین که خود قربانی نظام استبدادی است تأکید می کند:
"صحبت سلطان را به "دخول در آتش" و "گستاخی با سباع" تشبیه کردهاند و کسیکه به جوار و معرفت ایشان ممتحن بود لذت عیش و تمتع از عمر بر او منغص گردد!! ملوک و رؤسا ماننند "سیلی" باشند که از سر کوه در آید و کسی که خواهد که آنرا به یک دفعه از سمتی به سمتی گرداند هلاک شود."
آیا بهتر از این می توان سیمای استبداد و قدرت خودکامه مطلقه وحشی را نیکو ترسیم کرد؟
آتش – سباع و حیوانات درنده و وحشی و سیل خروشانی که از فراز کوه جاری می شود در چنین وضعیتی آیا به راستی و راستگویی و صراحت باید رفتار نمود؟ یا به ناچار تقیه و پنهانکاری و دروغهای مصلحتآمیز را پیشه کرد؟
چرا اینهمه استبداد؟ خواجهنصیرالدین دلیل آنرا اینگونه بیان میکند:
"اما معاشرت با ملوک و رؤساء عموم مردم و آنچنان باید که در ... افشای محامد و ستر معایب ایشان، غایت جهد مبذول دارند!! ... و باید داند که ملوک و رؤساء ... از همه خلق "استخدام" و "تعبد" خواهند. و خود را در آن و در هرچه کنند مصیب شمرند. و سبب این سیرت، کثرت مدح مردمان بود ایشان راو تواتر تصویب اعمال و آرائی که از خاص و عام در مسامع ایشان، تمکن یافته باشد."
خواجهنصیر "تملق"، "کثرت مدح" و "تصویب دائم اعمال" را سبب فساد رهبران خودکامه تشخیص میدهد با این وصف،از مردم عادی و خواص و ندیمان ویژه می خواهد تا با تزریق چنین زهرهای دیکتاتورساز و اعتیادآور به چرخه و دور شیطانی استبداد و استبدادزده کمک برسانند چرا؟ خواجه میگوید:
"اگر بدست یکی از ولات که "ظالم" و "بدخوی" بود مبتلا گردد، باید که بداند که او در میان دو خطر افتاده است: اول آنکه با والی سازد و بر ضد رعیت بود و در آن هلاک دین و مروت او بود؛ دوم آنکه با رعیت سازد و بر ضد والی بود! و در آن، هلاک دنیا و نفس او بود. و وجه خلاص از این دو ورطه، به یکی از دو چیز نتواند بود: مرگ یا مفارقت کلی وبا والی غیر مرضی السیرت هم جز محافظت شرط وفا، طریق نباشد تا آنکه خدایتعالی مفارقت و نجات، روزی کند.
سعدی نیز در گلستان آورده است که: "بر دوستی پادشاهان اعتماد نشاید کرد و به آواز خوش کودکان! که آن به خیالی متبدل شود و این به خوابی متغیر گردد.
سرهابریده برنیزه بود. مسخ شده هادرلباسهایی سیاه باگردنبندهایی ازسنگهایی سرخ برکرسی نشسته ،شمع هاروشن ومی سوختند. آ ب ازتنورهای خانه ها فوران بود کسی آیهٌ الکرسی می خواند. نوارهای سبزبردرخت چناردخیل بسته شده بود.عورتهامکشوف وقهقهه مستانه درراهروهاپیچید.چشمهاخیس ازاشک ،زنان سربرهنه کرده بودندومردهادرکنارحوض ایستاده بودند.ندایی آمدترسناک ومهیب ، نوجوانی کلمه استرجاء برزبان راند. پیرمردی گفت این قیامت است ؟ درفضابرقی درخشیدن گرفت گفته شداین درکتاب مسطوربود.چه کسی گفت ؟
طشتی پرازآ تش برسرهابود،گوی ایمان ازدستها لغزید،انالله واناالیه راجعون . خون بهای کشته هابرپیشخوان نهاده شده بود،هرکس سهم خود به عدالت بردارد. ندائی شنیده شددیه ی خونها تمام ملک است ،سرهابرود. صدای گریه برقهقهه غالب شد . عزاء شد. ماتم شد. عاشوراء بود؟
عروسی بود؟ جشن بود؟ رژه بود؟ چه بود؟ مردی برتخت نشسته بود ونوری ازسروی به آسمان پیوسته بود !!! پرسید ؟ کجامی روی ؟ نرو درآنجاتاکنون هیچ معصومی واردنشده است . اشکال بیشمارهندسی مکعب، دایره ، مثلث ، مربع ، لوزی و...حمله ور شدند. ازخواب که برخاستم خیس عرق بودم ، این چه حکایتی بود!!!؟..